"آزادی" به نظرم مهمترین داشتهی بشره که نباید ازش محروم بشه، با هر توجیهی که بخوان مانعش بشن.
تو اولین دلیل مبارزه من بودی، برای تو با همه میجنگم، با همهی شرایط میجنگم که مانعی در راه رسیدنم به تو وجود نداشته باشه.
من در مقابل تمام چیزایی که مانع رسیدن من به تو بشن خواهم ایستاد.
قول میدم نذارم دیگر افکار بد به سراغم بیان
قول میدم دیگه صورت مسأله رو پاک نکنم
قول میدم مبارزه کنم
به خاطر تو
و به خاطر خودم
خروسه کجاست؟رو پرچین
چی داره؟تاج چین چین
بالش رو هی تکون میدهبه این و اون نشون میده
میگه که خوش به حال منرنگین کمونه بال من
هم قوی، هم قشنگمهیچ کس نیاد به جنگم
بعد چی میشه ؟میخونه تا خسته میشه
وقتی میآد به لونهنمونده آب و دونه
آدم ها برای زندگیشان تصمیم های قشنگی میگیرند! اما مسیر از ایده به فعل رسیدن آنقدر طولانیست که ده بار در این مسیر میزایید، بیست بار میچایید، سی بار میرینید... آری، دقیقن ! برای بار سیام ریدهام... . و نمیدانم چرا خسته نمیشوم؟ چرا رویم کم نمیشود؟ چرا کسی نیست گوشم را بپیچاند؟ چرا سرم نمیشکند با این همه سنگ؟ چرا یکی نیست دستم را محکم بگیرد و بگوید هییییس، آرام باش، بنشین، رسیدی... . دارم میجنگم، به جان خواهر مادرم هر سکانس و هر
خوبین؟
من برگشتم...
و خیلی خیلی از همتون معذرت می خوام که این چند روزه اذیتتون کردم...متاسفم^^
و از تک تکتون ممونم که باهام دردو دل کردین تا حالم بهتر شه...
به خاطر شماهام که شده می مونم و با هرچیزی که بهتون اسیب برسونه می جنگم چون شما با ارزش ترین افراد و دوستام تو زندگیمین ^^
هر آدمی یه موقع وا میده... نه اینکه همه اش محیط هولش میده. خودش دیگه نمیتونه متفاوت بودن تحمل کنه. ایا گناه آخرین سربازی با وجود دیدن فداکاری تمام دوستانش باز شمشیرش رو بنداز پایین قابل بخششه؟
دارم وا میرم ... چیزی که در پس سالها من رو من کرد داره آب میشه. دردی تا مغز استخوان روحم را پاره پاره میکنه.
کاش یکی که قبولش داشتم بهم میگفتم که چشمه؟
درد نابودیه؟ یا درد یک تولد؟
نمیدانم چرا همیشه با خودم در جنگم. جنگی میان خون و آتش. مگر جنگ بی قربانی میشه
دانلود آهنگ لری شروین پناهی بیو بیو
Download Music Lori Shervin Panahi Bio Bio
دانلود اهنگ بیو بیو از شروین پناهی با متن شعر و ترانه از سایت پلی نیو موزیک
برای دانلود آهنگ به دامه مطلب مراجعه کنید …
تکست و متن آهنگ شروین پناهی بیو بیو
بیو بیو اوریشم گل مخملی ار بام نیی به خدا ول معطلی
بیا بیا ابریشم گل مخملی اگر با من نیای به خدا ول معطلی
برنومه چرب ایکنم روغن فرنگی اوریشم گل مخملی
تفنگ برنو رو با روغن فرنگی چرب میکنم ابریشم گل مخملی
نهامشه من لی نمد سی روز تنگی
یعنی از مجریهای چادری تلویزیون ها، عقم میگیره
خو کثافت اگه چادر سرته اون رژگونه ات چیه عنتر?
عین ستایش 1 بود که چادر سرش کرده بودن از اون ور چشماشم سیاه! بعد مثلا خانواده مذهبی و دوران جنگم بود!
مسخره های بوزینه
ای دهنتو باید بوسید پیامبر که رطب خورده منع رطب چون کند
چشمای سیاه و لبای قرمزشده ی مجری یعنی نمتونه مخاطب جذب کنه که دختره ی لپی رو رژگونه هم حتما باید بزنین?
مرده شورتو ببرن تلویزیون که همه کثافت کاریات از تبلیغات بازرگانی و ن
امروز،توی شلوغی کارای روزمره،یه پرده از جلوی چشمام کنار رفت...یه جرقه از خواستن حقم از زندگی!جوری که نزدیک بود به گریه بیفتم..."هیچکس لازم نیست رویای منو بدونه""هیچکس حق نداره راجبش حرف بزنه""رویای من،رویای منه""حق منه""سهم منه"آدمی که حتی رویاشو خودش انتخاب نکنه چی داره؟و من رویامو انتخاب کردم...چیزی که همیشه میخواستمش...من،پریسا،یک رهبر خواهم شد؛یک مبارز.و تا پای جونم برای هدفم می جنگم.در واقع تلاش خاصی لازم نیست بکنم...ف
اینو اول بگم که شخصیت مرد این انیمیشن همون چیزی هست که من همیشه توی زندگیم برای این که بهش تبدیل بشم می جنگم، یه آدم کاملِ کامل
یه انیمیشن فضایی و یه ذره قشنگ
تم جادوگری داره، یه استاد دانشگاه -که جادوگری درس می ده!- پس از بازنشستگی به دستور رهبر کشورشون، باید قدرت دانش آموزهاش رو ازشون پس بگیره
این وسط یه جادوگری هست که خانومه و عاشق این جادوگر پسر خوشگل و موبلوند هستش
یه داستان عشقی و جذاب رخ می ده
من با دوبله دیدم، چون واسه انیمیشن به زیان ا
اینو اول بگم که شخصیت مرد این انیمیشن همون چیزی هست که من همیشه توی زندگیم برای این که بهش تبدیل بشم می جنگم، یه آدم کاملِ کامل
یه انیمیشن فضایی و یه ذره قشنگ
تم جادوگری داره، یه استاد دانشگاه -که جادوگری درس می ده!- پس از بازنشستگی به دستور رهبر کشورشون، باید قدرت دانش آموزهاش رو ازشون پس بگیره
این وسط یه جادوگری هست که خانومه و عاشق این جادوگر پسر خوشگل و موبلوند هستش
یه داستان عشقی و جذاب رخ می ده
من با دوبله دیدم، چون واسه انیمیشن به زیان ا
این منم در شب، گمشده ای در این خروار خروار سیاهی که در پی گمشدهایست در این خروار خروار سیاهی؛ افسوس اما تو پلک بسته. اگر میدانستی درخشش چشمانت در آسمان زندگیام خورشید را بیقرار میکند، ماه را پشت ابر ها پنهان میکند، اگر میدانستی عسلی چشمانت جهان را شیرین میکند..آخ اگر میدانستی خواب برایت معنی نداشت.
میجنگم در این خروار خروار سیاهی تا پیدا کنم فروغی که اگر نباشد آسمانم تاریک، زندگی ام کور و جهانم تلخ میشود. اگر باور کنی چشما
چند دقیقه ای به سکوت گذشت. اما، بالاخره او شروع کرد:
بسم الله الرحمن الرحیم. اسم من علی چیت سازیانه. من بسیجی ام. یه بسیجی پیروخط امام. فاصله ام با مرگ یه ثانیه است ... تا کلاس دوم دبیرستان بیشتر درس نخواندم؛ دلیلش هم جنگه، تو زندگی من جنگ اولویت اوله، چون امام تکلیف کرده اند جبهه ها را خالی نذارید. اگه این جنگ بیست سال هم طول بکشه، می مانم و می جنگم و از دین و ایمان و انقلاب دفاع می کنم. ... از مال دنیا هم هیچی ندارم: نه خانه، نه ماشین، نه پول، هیچ
غریق بی نجاتم.
طوفان حال من...
میدونی ی وقتایی بار عجیبی میشینه رو شونه هات. اون لحظه ای که حجم تنهایی رو به وسعت اقیانوس میبینی و دلت میشکنه.
تنهایی ای که خیلی وقته به آغوش کشیدی.
من تو این مختصات مکانی و زمانی دلم از آدمای بی جرات دور و ورم گرفته.
دلم از دوری ها گرفته. دلم از اینکه ادما به راحتی با هم حرفاشونو نمیزنن گرفته.
و خیلی چیزای دیگه.
در اوج نا امیدی اما امید دارم به این که خوب یا بد سخت یا آسون این پیچ زندگی هم میگذره. اما به خودم به پ
بدندرد. آبریزش بینی. خستگی. کرخت بودن. سستی. بیانگیزگی. پس از برگشتن از تبریز با اینها دست و پنجه نرم کردم. حتی میل نداشتم که برای خودم غذا بپزم. چند روزیست که از خانه بیرون نرفتهام. قرص الدی کار خودش را کرده. بعد از شنیدن خبر گران شدن بنزین دچار فروپاشی روانی شدم. امروز کمی نقاشی کشیدم و نشستم پای تماشای سریال. بعد از ظهر خوابیدم. وقتی که بیدار شدم اینترنتم قطع بود. هنوز وایفای نگرفتهام و چه کسی میداند که اینترنت گوشی چه زمانی وصل
باقطع شدن برقها بیدارمیشوم و سروصورتم را می شورم ...
هنوز گودی و سُرخی چشمانم که اثر ِ باریـدن های دیشبم است باقی مانده است ...
شربت بلوبری ام را که دیشب دریخچال گذاشته ام برمیدارم
و می نشینم جلوی آینه و خدارا بابت زیبایی ها شکرمی کنم
و قُلپ قُلپ می نوشم...
همان یکدانه کِرِمم را که یک عدد ضدآفتاب ِ ناقابل است برمیدارم و رژلب ِ خوش رنگم راهم کنارم میگذارم و نقاشی خدا را یک لایه ی محافظتی میزنم ...
بعد تر رژم را برمیدارم و رنگ ُ رویی به لب هایم مید
قبل از ماموریت اخرش به سوریه پایش در فوتبال شکسته بود! برای اینکه زودتر برود سوریه، زودتر از موعد گچ پایش را در آورد. کمی می لنگید. اصرار می کردم برود عصا بگیرد. قبول نمی کرد. ته دلم فکرش را هم نمی کردم با این پا برود مأموریت! خوشحال بودم که به مأموریت نمی رود. اما محمود می گفت: «خانم، تو دعا کن هرچه خیر هست خدا همان را انجام دهد». گفتم: «آخرتو چطوری می خواهی توی درگیری با این پایت فرار کنی؟» خندید و گفت: «مگر من می خواهم فرار کنم؟ آن قدر م
سال 97 برای من، کلاس آموزشیِ بلند شدن بعد از زمین خوردن بود. همین مسئله ساده و کلیشهای رو بلد نبودم. یا باید صاف و بدون دردسر راهمو میرفتم و میرسیدم یا اگه زمین میخوردم مساوی بود با حذف همیشگی اون مسیر. نمیدونستم سفرِ افتتاحیهی دشت لار توی اردیبهشت میخواد بهم بگه چه سالی پیش رو دارم. همونجا فهمیدم ما آدمایی هستیم که توی اوج بدبختی و فشارم میتونیم تا سر حدِ خفه شدن بخندیم. نه برای اینکه چارهای نداریم؛ چون بدِ روزگار هرکاری کرده نتو
پام رو می زارم روی پوستر فیلم #قصر_شیرین که چسبوندن کف زمین و زل می زنم به سبزیِ المانِ میدون انقلاب. مهر دوسال پیش که اومدم تهران، وانستادم اینجا و به خودم نگفتم مرسی که #دانشگاه_تهران قبول شدی، مرسی که روزی ۱۲ ساعت توی کتابخونه حرم درس می خوندی، مرسی که تلاش کردی و کم خوابیدی و حتی بعضی شب ها کم خوردی که خوابت نبره تا بیشتر بخونی، مرسی که غم و غصه از در و دیوار می ریخت ولی مرد عمل بودی. الان بابت همه مرسی نگفتنا، وایسادم میدون انقلاب و زل زدم ب
و باز چون همیشه با سکوتش بانگ میزد آوای خاموش خود را.
هر وقت تنهایی و غربت و بیپناهی به میهمانیاش میآمدند این گونه زانو در بغل داشت.
گویی دنیا با همه بزرگی برایش سلول انفرادی است.
دقائقی بصورتش چشم دوختم. پشت این چهرهی آرام میتوانستم اقیانوس عمیق و متلاطمی را ببینم که نامش را آرام شنیدهام...
به گل بوتهی آتش خیره شده بود. و رقص شعله را هیجان میبخشود.
با هر حرکت از رقصِ شعله، چهرهاش زرد و سرخ میشد.
به چشمهایش که مینگریستی
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
میل آن دانه خالم نظری بیش نبود
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن
بامدادت که نبینم طمع شامم نیست
چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم
به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست
نازنینا مکن آن جور که کافر نکند
ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست
گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
من که در خلو
دست برداری از انکار... وَ گندی بزنیحفظِ ظاهر نکنی , جیغِ بلندی بزنیلاشه را زیر پتو چال کنی , با لبخندبا جسد نصفهشبی حال کنی, با لبخندرخ که دیوانه شود هر دو طرف باختهاندمهرهها بازی خود را به تو انداختهاندپاکت خالی از عشقش دو سه نخ خواهد زدآخر از سردی این رابطه یخ خواهد زدروزی از پنجره یک داد به در خواهد رفتعشقِ جوش آمده یک روز هدر خواهد رفتخَم و تکدیر, تمام تَنَش از تَن... تَنِش از...خستگی ,بحث مهمی که گلو... گردنش از...صبح خورشیدِ قشنگی به درک
ببر و خر بحثشون میشه
ببر میگفته چمن سبزه و خر میگفته سیاهه
میرن پیش شیر
و شیر دستور میده ببر تنبیه بشه
ببر معترض میشه که ولی قربان حق با منه!!
شیر میگه: جرم تو بحث کردن با خره
و حالا....
روز یکشنبه با همکار پرروی بی ادب و بی نظم بحثم شد
همکاری که سال پیش همکار دیگه در موردش گفت: ادب و تربیت ی امر خانوادگیه و با تحصیلات و شغل به دست نمیاد
همکاری که همین پریروز ی همکار جوون تر از خودش تو جمع بهش گفت کارت کاملا نشونه بی تربیتی بود
همکاری که و
بله...من زمین خوردم...من شکست خوردم...پیرتر شدم ولی این پایان تلخ بهم فهموند که من اگه واقعا تلاش کنم می تونم موفق بشم.چند بار تا یک قدمی خوشبختی رفتم ، ولی نشد!
دیشب خیلی مریض بودم.تب و لرز و نفس تنگی شدید داشتم.راستشو بخواید فکر میکردم کرونا گرفتم و سر کار نرفتم و خوابگاه موندم . امشب خیلی بهترم.از دیشب تا الان با اون حال بدم و در حالی که چندین قرص و داروی خواب آور مصرف کرده بودم خیلی به زندگیم و آیندم فکر کردم.من به زودی از پروژه میرم چون نمی تونم
به نظرم فقط کسایی پیشرفت میکنن که اهل خطر و ریسک باشن
شاید خیلیا فک کنن خطر فقط جنگه اما به نظرم هرکی تو حیطه خودش میجنگه
یکی با قلمش میجنگه یکی با علمش یکی با تفنگش هرکدوم هر لحظه از غفلت دشمنش استفاده میکنه تا شکستش بده
هرکی از شکستاش استفاده میکنه تا مقدمات پیروزیشو فراهم کنه اما خیلی وقتام ناامیدی میاد سراغمون افکار منفی میاد و باعث دور افتادنمون از هدفمون میشه
منم توی جنگم اما نه تنها هدفم رو گم کردم که حتی خودمم گم کردم اما به لطف دوست
به نظرم فقط کسایی پیشرفت میکنن که اهل خطر و ریسک باشن
شاید خیلیا فک کنن خطر فقط جنگه اما به نظرم هرکی تو حیطه خودش میجنگه
یکی با قلمش میجنگه یکی با علمش یکی با تفنگش هرکدوم هر لحظه از غفلت دشمنش استفاده میکنه تا شکستش بده
هرکی از شکستاش استفاده میکنه تا مقدمات پیروزیشو فراهم کنه اما خیلی وقتام ناامیدی میاد سراغمون افکار منفی میاد و باعث دور افتادنمون از هدفمون میشه
منم توی جنگم اما نه تنها هدفم رو گم کردم که حتی خودمم گم کردم اما به لطف دوست
من رسما هیچ چیز ننوشتم این روزها به زندگی هنری خودم نگاه می کنم بیشتر شبیه یک تنگ ماهی ایست که فقط از اب پر است اما هیچ ماهی در ان شنا نمی کند
اصلا مجموعه یی منسجم ندارم نوشته هایی که گمان می کنک داستان هستند اصلا داستان نیستند رمان هایم معمولا دو صفحه اند ان قدراز فضای داستان فاصله گرفته ام که حالم از کتاب بهم می خورد با این که می دانم ته کشیدم باید دیوانه وار کتاب بخوانم
شاید راه را اشتباه امدم من ساخته نشدم برای نوشتن اما نمی توانم رهایش کنم
زندگیم شده میدون جنگ، صبح پا میشم فکر میکنم کجاها رو باید بشورم و ضد عفونی کنم . توانش رو ندارم خودمم سرفه میکنم اما روی پام.نمیدونم حساسیت قدیمیمه یا منم مبتلا شدم ؟ هفته پیش تب داشتم اما علی رغم میل مدیرم سر کار نرفتم چون ترسیدم کسی مریض شه و حالاخودش میگه نیا...
منتظرم شستنیهام تموم بشه تا دستشویی و حمام رو هم بشورم.
از اون طرف اطرافیان فشار میارن به کسی نگو که کروناس
نمیفهمم چرا میگن نگو؟
هر کی حال بد بابا رو دیده باشه و بدونه سرما خورده م
《من باز نشستم یه دور گریه کردم.》اون روزی که جواب نهایی کنکور اومد و من بهصورت غیرمنتظره و بیربط به رتبهم یه چیز دیگه قبول شدم پیش فاطمه بودم.انتخاب رشتهی اشتباه اون، نتایج من..تا چند لحظه خونه رو به خلسه برد و انقدر همهچیز عجیب بود که من حتی ناراحت هم نبودم.مغزم باور نمیکرد همچین چیزی رو..دو سه ساعت گذشت من بودم و فاطمه دقیقاً تو یکی از سختترین حالتایی که میتونستیم باشیم و با هم بودیم همین باعث شد قلبمون فشرده نشه و تهش هم با شوخ
دانلود آهنگ جدید سهیل مهرزادگان نگم برات
Download New Music Soheil Mehrzadegan – Nagam Barat
سهیل مهرزادگان نگم برات
دانلود آهنگ جدید سهیل مهرزادگان نگم برات با لینک مستقیم
متن آهنگ نگم برات از سهیل مهرزادگان
عشق دلت باشه پاش میمونی و دلت کوتاه نمیادعشق دلش باشی پات میمونه قول مردونه نمیخواددلش باهات باشه زیر سنگم شده میبینیش یه لحظهعشق اگه عشق باشه اگه جنگم بشه داشتنش می ارزه
کامل با بهترین کیفیت از لینک بالای کاور صفحه منتشر شد کلیک کنید و دانلود کنید
سلام وقت تون بخیر
از زمانی که یادم میاد یه مشکلی داشتم اینکه زیاد با خودم حرف میزنم توی ذهنم و خیلی فکر میکنم و همه ش از درون با خودم در جنگم و توی ذهنم هر ثانیه و هر دقیقه با خودم راجع به هر چیزی که فکرش رو بکنین حرف میزنم.
راهکار های زیادی رو امتحان کردم، مغزم روی یه چیز قفل میشه و همون جا میمونه و مدام همون جاست، درس که اصلا نمیتونم بخونم، کار اصلا، ورزش رو ول کردم، هر چی این افکار بیشتر باشه خودارضایی هم بیشتر میشه و افکار خیالی هم بیشتر میشه
دسیسه چیدم که پذیرش درمانگاه ادب بشه! دسیسهچین که نیستم، تمام دیشب و امروز ضربانم بالا بود. فشارمو گرفتم، 130/80 بود. هر چی نفس عمیق میکشیدم هم فایده نداشت، تپش قلبم رو حس میکردم. کورتیزول لامصب بیوقفه جولان میداد. نگران خودمم. نگران اینکه همین روزها از استرسهای الکی که زیادی گنده میشن سکته کنم نه، بلکه نگران اینم که در راه انتقام، هیچ پایمردی از خودم نشون نمیدم. حقم رو بخورن، بیاحترامی کنن، ناراحتم کنن، اگه با یکی دو بار گفتگوی مسا
بله...من زمین خوردم...من شکست خوردم...پیرتر شدم ولی این پایان تلخ بهم فهموند که من اگه واقعا تلاش کنم می تونم موفق بشم.
دیشب خیلی مریض بودم.تب و لرز و نفس تنگی شدید داشتم.راستشو بخواید فکر میکردم کرونا گرفتم و سر کار نرفتم و خوابگاه موندم . امشب خیلی بهترم.از دیشب تا الان با اون حال بدم و در حالی که چندین قرص و داروی خواب آور مصرف کرده بودم خیلی به زندگیم و آیندم فکر کردم.من به زودی از پروژه میرم چون نمی تونم چنین زندگی ای رو برای خودم متصور بشم.از ص
اینجا از لحظاتِ تاریخی نوشته بودم. آنهایی از شما که وبلاگِ قبلیام را هم میخواندید، حتما یادتان هست بیشترین چیزی که تابهحال از آن صحبت کردهام همان لحظات تاریخی بوده. لحظاتی که بهاندازه خاطره مبتذل نیستند؛ یعنی، داستانِ قابلِ روایتی با چارچوبِ مشخص نیستند، یک لحظهاند. یک لحظه تمام، و دقیق. لحظهای که انگار در فضایی هزاربُعدی اتفاق افتاده، چراکه به همان اندازه مختصات دقیقی دارد. خاطره با مرگِ من فراموششدنیست. این را پیشتر ه
دختر نازم رو با خودمم ها. فقط نگام کنید چقدر در صلحم من با خودم:)چند سالمه؟ ۲۴سال. خیلی جوونم. جوونی فصل تلاشه، فصل انجام دادن کارهایی که بعد سیسال عارت میاد انجام بدی، بعد چهل سال جون نداری انجام بدی. پس دیر میشه. باید جنبید. ریچل رو یادتونه؟ توی تولد سی سالگیش نشست به برنامه ریزی برای زندگی و یهو فهمید خیلی عقبه. من از یهوییهایی که میکوبن توی سر آدم میترسم. عین ماهیتابههایی که جری توی سر تام میکوبید.توی یک پرانتز پت و پهن اینو بهتون بگ
▪ما چقدر عوض شدیم. چقدر راحت دربارهی چیزایی با هم حرف میزنیم که برای بزرگترامون هنوز تابوعه. ریاکشنایی نشون میدیم به اتفاقات که برای خودمون خیلی حلشده و ساده است اما نسل قبلی ما هیچجوره حتی نمیتونه به این شکلی بودن فکر کنه. چقدر راحت بروز میدیم، حرف میزنیم راحت اشتباه میکنیم و راحتتر از اشتباه کردن اقرار میکنیم و ازش میگذریم. خودمونو میاندازیم تو آغوش چالشها، مرزای ذهنی خودمون و دیگران رو رد میکنیم و درسته که ا
دریافت با لینک مستقیم
تاریخ را نوشتید ، اینک آماده اید برای در تاریخ ماندنچرا که کسی جرئت ندارد ایستادگی کند در برابر اراده تان برای بردناز بدو طلوع ستاره ها ، چامارتین قدیمی من (*)مجذوب کرد ما را از دور و نزدیک گرد هم
جامه ات را به تن می کنم ، به قلبم چفتش می کنمروزهایی که بازی داری ، از خود بیگانه می شوم
لاسائتا (*)می دود ، رئال مادرید من می تازدمی جنگم ، زیبا هستم ، این سرود را آموختم :
مادرید ، مادرید ، مادرید ، زنده باد مادرید ،همین و بس ، ه
بابا قرار بود امروز صبح بره مدرسه ام ثبت نام کنه.نزدیکای ظهر زنگ زد گفت: مدیرتون باهات کار داشت!!!!!
مطمئن بودم داره اذیتم می کنه...گفتم شوخی جالبی بود ولی زیادی تکراریه...
خندید گفت: شوخی؟ باشه هر طور راحتی بابا...فقط عمیقا برای سال تحصیلی جدیدت آرزوی موفقیت می کنم.
اینطوری گفت دلم ریخت..گفتم یعنی چی؟ چی شده ؟اصلا ثبت نام کردید؟
گفت آره نترس ثبت نام کردم فقط گفتم که، مدیرت خیلی علاقه داشت قبلش باهات حرف بزنه.
گفتم چه حرفی؟ شما چی گفتید
گفت من نمی د
آدم ها به انتخاب خودشان ته کلاس نشسته اند. این را از خالی بودن صندلی های ردیف اول میتوان فهمید. آنها نه که خنگ یا سربه هوا بلکه درست به اندازه ای که عصر درنده خوی شان میطلبد رند و زرنگ اند. با این وجود ته کلاس را انتخاب کرده اند تا ضمن انجام اموراتشان به استاد هم احترام گذاشته باشند. تو گویی هیچ دقیقه تلف شده ای در زندگی نداشته اند که البته این نه تنها قابل باور نیست که به افسانه میماند. اما این دو ساعت چنان شکیبا و سلانه سلانه میگذرد که آدم فکر م
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
میل آن دانه خالم نظری بیش نبود
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن
بامدادت که نبینم طمع شامم نیست
چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم
به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست
نازنینا مکن آن جور که کافر نکند
ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست
گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
من که در خلو
هرگز تیرباران کسی را ندیدهاید ؟ مسلماً نه ، معمولاً اینکار بنا به دعوت صورت میگیرد و حاضران قبلاً انتخاب شدهاند . نتیجه اینکه ، اطلاع شما از این مراسم محدود به آن چیزی است که در تصویرها و در کتابها دیدهاید . دستمالی بر روی چشم ، چوبهی اعدام و چند سرباز در فاصلهی دور . اما نه ، اینطور نیست ! میدانید که برعکس جوخهی تیرباران در یکونیم متری محکوم میایستد ؟ میدانید که اگر محکوم بتواند دو قدم به جلو بگذارد سینهاش به تفنگها می
شاید به نظرتون خنده دار بیاد یا اغراق
امااگه بگم وسط یه جنگم که باید خیلی دقیق براش تاکتیک بریزم(تعریف کنم؟ بچینم؟ تاکتیکو چی کار میکنن؟) بی راه نگفتم.
بعدا پستم کامل میشه...فعلا همین قدر وقت کردم.
اینم تکمله:
من الان با سه تا مسئله روبرو هستم:
توان جسمیم کم شده و شدیدا محدودیت انرژی و حرکت دارم.
تعداد بچه هام زیادتر شده و این یعنی سیستم پیچیده تر
وقتم کم و زمان مخصوص به خودم و حریم شخصیم خیلی محدود شده
خب این سه تا مسئله باعث میشه که اولا من بد
پارسال این روزا
من رودهن بودم، خونهی مادربزرگه....
مامانم تهران بود، خونهی پدرشاه :|
من از خونه اومده بودم بیرون و هیچ چشمانداز روشنی از آینده نداشتم...
دغدغههام، خستگی بابت خوندن برای کنکور ارشد یه رشتهی نامرتبط، دلتنگی بابت دوری از مادر و نگرانی دربارهی دلتنگیهای اون، نگرانی بابت آیندهای که هیچ تصور روشنی ازش نداشتم، تنها بودن و نیاز به حضور یک همراه توی سفرم بودن... انقدر دغدغهی بزرگ و کوچیک داشتم که دیگه "پول نداشتن"م برام د
امروز خیلی دلم میخواد بنویسم. توی روزگاری که هیچ کس توی وبلاگ نمی نویسه، این عطش من برای نوشتن توی وبلاگ، برای خودمم عجیبه. بیشترم وقتایی می نویسم که دلگیرم. که کسی یا چیزی دلمو شکسته و می خوام با خودم دوست باشم. خودمو آروم کنم. به خودم عشق بدم.
من زندگیمو دوس دارم. خونمو دوس دارم. وسایلی که برای ساختن این زندگی خریدم، تک تک شونو دوست دارم. واسه ی این زندگی، حاضر شدم از شهر و دیارم بگذرم. از دیدن هر روزه ی پدر و مادرم، از خوردن نون داغ، از گشت زدن
دانلود آهنگ بلوچی سکینه از غلامحسین نظری با لینک مستقیم
پخش اختصاصی از سایت نکس صدا – نوع آهنگ: بندری شاد
همراه با متن :
خبر دارم گپت دارن سکینه
اومودانه خشن دوورن سکینه
تو خو رفتی ولی وختی ک ایایی
نظری هم دیگه اوخه کورن سکینه
تو نفهمی چه دلتنگم سکینه
سنگم سکینه
تو خو رفتی خدا پشت و پناهت
هنو خوی تومونه اوخو جنگ اوخه جنگم سکینه
دانلود آهنگ با کیفیت 128
ادبیات و شعر 16 بازدید
جملات زیبا به مناسبت روز جهانی اهدای خون
تک تک قطرات خونی که دارم می دهم برای کشورم
می جنگم برای کشورم
جانم را می دهم برای کشور
و اهداء میکنم خونم را برای اعضای کشورم
پیام زیبا برای اهدای خون
اهدای خون برای یک جوان و انسان سالم هیچ ضرری ندارد. برای بیمار امید زندگی است. با اهدای خون زندگی را بازگردانید
جمله برای اهدای خون
اهدای
خون تبلور زیبای انسانیت و مهرورزی است که امید به زندگی را در افراد
نیازمند به این فرآورده حیا
عزیزم؛ جهان روزبهروز به ما تنگتر میشود. ما در مقطعی از تاریخ به تنگنای مغزهای کوچکِ عدهای احمق گرفتار آمدهایم و آنها غرقِ لذت از غصبِ ما، غصبِ خودِ ما، خونِ زندگیهایمان را میمکند. عزیزم؛ مجالِ بیشترنوشتن نیست. تا چند دقیقه پیش با تو صحبت میکردم و تلاشِ زیادی میخواست متوقف کردنِ اشکهایم، باز نمیخواهم بنویسم و پای هر کلمهام اشکی روانه کنم. وقت خواب است. اما خلاصه اینکه، جهان را روزبهروز به ما تنگتر میکنند، دنیا را ق
اشعار حسین دهلوی
در این مطلب از سایت جسارت سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا حسین دهلوی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
چشم تو شهر فرنگی ست که دیدن دارد حسین دهلوی
چشم تو شهر فرنگی ست که دیدن دارد
دیدمت خوب ، دلم حس پریدن دارد
حرف ها می زند از دور نگاهت با من
برق چشمان تو الحق که شنیدن دارد !
قاف امیدی و پاهای من دیوانه
در رسیدن به شما عزم دویدن دارد
گریه کم می کنم اما چشم هایم پی تو
مثل هر ابر دگر عشق چکید
1- دیشب تو مسابقه والیبال با اقتدار سه دست پیاپی بردیم. کسایی رو بردیم که در بدو ورود به زمین به قد و هیکل هامون میخندیدن. لذت خاصی داره دهن چنین آدمایی رو خورد کنی. ماها آدمای خیلی قد بلندی نیستیم بازیکن امتیاز آورمون 179 سانت قد داره اما بالای نیم متر پرش داره :) حسه خیلی خوبی داره پنج تا امتیاز سرویس به صورت پیاپی بگیری. تشویق تماشاچیا خیلی لذت بخش بود؛ دوباره گفتن هاشون انگیزم رو خیلی بالا می برد. ده امتیاز سرویس واسه یه بازی فک کنم خیلی خوب با
تاریکی همه جا نفوذی دارد و من پناه بردم به زیر پتویم و تند تند نفس می کشم و غلت می خورم و به سکوت گوش می دهم. مگر من همانی نبودم که می گفتم باید مرد میدان باشم؟ مگر من همانی نبودم که با تصمیمشان موافقت کردم؟ مگر من همانی نبودم که اعتقاد داشتم می شود پیروز شد حتی اگر دست نیافتنی باشد؟ سرم را میان دست هایم می گیرم و به کلمات قلمبه سلمبه ای می اندیشم که می خواست از این به بعد توی متن هایم ازشان استفاده کنم. به حال خوبی فکر می کنم که قبل از خواندن پیام
دامنه زیارت عاشورا
7324
به قلم دامنه : به نام خدا. در زیارت عاشورا یک فرازی است که نه فقط درون مایه ی آن غنی است بلکه بازتاب بیرونی آن نیز دارای بار اغنایی و پیام اقناعی است. «یا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ» یعنی: اى اباعبداللّه! من تسلیمم و در صلحم با کسى که با شما در صلح است و در جنگم با هر کس که با شما در جنگ است تا روز قیامت.
من معتقدم این عبارتِ زیارت عاشورا، اسا
دامنه زیارت عاشورا
7324
به قلم دامنه : به نام خدا. در زیارت عاشورا یک فرازی است که نه فقط درون مایه ی آن غنی است بلکه بازتاب بیرونی آن نیز دارای بار اغنایی و پیام اقناعی است. «یا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ» یعنی: اى اباعبداللّه! من تسلیمم و در صلحم با کسى که با شما در صلح است و در جنگم با هر کس که با شما در جنگ است تا روز قیامت.
من معتقدم این عبارتِ زیارت عاشورا، اسا
+ بچه های خیریه امام رضا شناخته شده و درس پس داده ان. اگه میتونید کمکی بکنید برای طرح بهداشت کودکان کار و همینطور سیستان بلوچستان ، بسم ا... . این ادرس پیج اینستاشون و این راه کمک
+ لعنت به بعضی از مردممون که وسط این اوضاع فقط دنبال نون حرومن. شما مراقب باشید. اکثر محصولاتی که به اسم محلول ضدعفونی الکلی میخرید، فقط یه ترکیب اب و الکل هستش که با ده برابر قیمت میفروشن. البته اگه باشرف باشن، محلول ۷۰٪ میدن. وگرنه خیلیاشون آب میفروشن بهتون! آبی که ۱۰_۲
به قلم دامنه : به نام خدا. در زیارت عاشورا یک فرازی است که نه فقط درون مایه ی آن غنی است بلکه بازتاب بیرونی آن نیز دارای بار اغنایی و پیام اقناعی است. «یا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ» یعنی: اى اباعبداللّه! من تسلیمم و در صلحم با کسى که با شما در صلح است و در جنگم با هر کس که با شما در جنگ است تا روز قیامت.
من معتقدم این عبارتِ زیارت عاشورا، اساس و مرامنامه ی زندگی شیعیا
دامنه زیارت عاشورا
7324
به قلم دامنه : به نام خدا. در زیارت عاشورا یک فرازی است که نه فقط درون مایه ی آن غنی است بلکه بازتاب بیرونی آن نیز دارای بار اغنایی و پیام اقناعی است. «یا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ» یعنی: اى اباعبداللّه! من تسلیمم و در صلحم با کسى که با شما در صلح است و در جنگم با هر کس که با شما در جنگ است تا روز قیامت.
من معتقدم این عبارتِ زیارت عاشورا، اسا
شرح حال و شهادت امام زاده عبدالله (ع)کدکن
نویسنده : حسین زاده
تاریخ:پنجشنبه 1 مرداد 1394-12:06 ق.ظ
امام زاده عبد الله (ع) با عده ای از بستگانش رو به سوی خراسان نمود.در جایی به نام ساوج بلاغ(ساوج بلاخ) جنگی سخت در گرفت که عده ای شهید شدند.امام زاده عبد الله (ع) با هماهنگی دیگر امام زادگان شبانه از آن سرزمین عزیمت کردند. از شهری به شهری از دیاری به دیاری مدتی مخفی بودند.سپس به شهر جنداب (آب جهنده،گنداب، گندو ، شهر کهنه بلهرات کنونی) بین کدکن و نیشابور ف
جاده باریکِ سلامت روان کم جمعیت ترین جای دنیاست!
این البته طبیعیه، روان ما در کودکی خیلی آسیب پذیره و متأسفانه هم بیشتر آدمایی که بچه دار میشن، به خصوص تویِ نسل مادر پدرایِ ما و قبلتر، چندان مطالعات و تفکرات پیچیده ای پیرامون روشهای تربیتِ فرزند نداشتن! اینه که طبیعیه ما همه دیوونه باشیم!!
به نظر من دیوونگی مثلِ یه ترک روی دیواره ی وجودِ فرده، هر سرد و گرم محیط در زمان کودکی، بسته به میزان و مدتش یه ترک به جا میذاره، این ترک میتونه خیلی عم
وقتی وارد روستا شدند
امپراطور از ولیعهد خواست که غذاخوری ای پیداکند تا غذا بخورند و ولیعهد اطاعت کرد
و امپراطور را به غذاخوری ای راهنمایی کرد.
وقتی آنها به غذاخوری
رسیدند چون لباس رزمی بر تن داشتند با تعجب به آنها نگاه می کردند؛ولیعهد به صاحب
غذاخوری گفت:"برای ما دو کاسه سوپ بیار".صاحب غذاخوری برای آنها دو کاسه
سوپ آورد و چون خیلی راجع به آنها کنجکاو شده بود پرسید:"ببینم شماها کی
هستین؟چرا لباس جنگ پوشیدین".ولیعهد پوزخندی زد و گفت:"ما برای پس
پیشتر فکر میکردم مردهام. فکر میکردم کفِ مرکزی ترین نهانگاهِ جسمم، جسدی بوگرفته از قرنها رها شدَهست از روشنا یی که در خردسالی ذبح شد. از وقتی یادم میآید، اینطور بود. از وقتی یادم میآید، میدانستهام حالم خوب نیست و وقتی میدانی حالت خوب نیست که زمانی را زنده بوده باشی، زمانی را حالت خوب بوده باشد و آن را به نحوی به خاطر داشته باشی. درست به خاطر نیاوردم هرگز اما جای احساساتِ خوب را من از بس خاراندم، زخم شد.
حالا اما مدتیست که
مامان
که خوب شد و آمدیم خانه، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم. یادم هست روزی که مصطفی
آمد دنبالم، قبل از آنکه ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و بوسید، میبوسید و
همان طور با گریه از من تشکر میکرد. من گفتم: برای چه مصطفی؟ گفت: این دستی که
این همه روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید. گفتم: از
من تشکر میکنید؟ خب، اینکه من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبودکه این همه
کار میکنید. گفت: دستی که به مادرش خدمت کند مقدس است
من منظورم از پست قبل اصلا این نبود که همه این کارایی که انجام میدم فقط و فقط به خاطر کسایی که دوسشون دارمو کمکم کردن! اگر خودم دوست نداشتم قطعا انجامشون نمیدادمو سراغ کاری میرفتم که دوست داشته باشم. من با خانوادم اختلاف نظر خیلی دارم .راستش میدونم از خیلی جهت ها اصلا منو تایید نمیکنن چه بسا که بهم حرفایی هم میزنن که به نظر خودم خوشایند نیست برام. فکر میکنم این مسائل رو بیشتر آدمها شاید تجربه کنن. این اختلاف نظرها شاید به خاطر تفاوت سنی و خیل
12 اکتبر 2017 در تخریب های ازدواجبه خانواده اصلی خود فکر کنید. چه کسی بخشی از زندگی شما از روز اول بود؟ این والدین و سایر اعضای خانواده شما هستند که به طور مداوم در اطراف بودند. بعد ، چه کسی در پانزده سال اول یا حدوداً به زندگی شما وارد شد؟ خواهر و برادر و پسر عموی و کسانی که ازدواج کرده اند. اکنون چه کسی زندگی شما را بین تولد و زمانی که در نهایت از خانه خارج شده اید ترک کرده اید؟ شاید والدین یا خواهر و برادر یا شخصی در خانواده گسترده شما باشند.
همان
حجت میگفت ما بدعادت شدهییم؛ اگر جایی نرویم که کوه نباشد و خستهمان نکند، انگار که هیچجایی نرفتهایم و هیچ کِیفی نمیبریم.
سیزدهبهدر بود. ساعتِ یازده درست روبهروی رودخانهای ایستاده بودیم که سدِ مسیرمان بود و نمیشد از آن گذشت. یکی از پلها رفته بود زیرِ آب و پلِ دیگری، شکسته بود. تازه فهمیدم شکستنِ پل چقدر وحشتناک است. رودخانه طغیان کرده بود و ستونهایی که پل را روی هوا نگه داشته بودند نتوانستند زیرِ فشارِ آب تاب بیاورند؛ الب
5 اکتبر 2017 در تخریب های ازدواجمن اولین کسی نیستم که می گویم فناوری می تواند حواس پرتی به ازدواج شما باشد. من می دانم که این است و چنین است که من مانند همه افراد دیگر با متعادل کردن فن آوری در زندگی می جنگم. فناوری چیزهای خوبی را در زندگی ما و همچنین چیزهای بد به ارمغان می آورد. من می توانم ثانیه با هر کسی در هر نقطه از جهان ارتباط برقرار کنم. من می توانم به مردم مشاوره بدهم ، آنها را تشویق کنم و به روشهایی که هرگز تصور نمی کردم آنها را آموزش دهم. من
+ کشتارگاهفیلم در مورد یک قتل و پشت پرده های اقتصادی و کسب و کارهای پوششی ه. والا... هر چی فکر میکنم قصه ش بدک نبود ، بازی ها بدک نبود، و همینطور بقیه موارد. میدونید، اگه قرار به لو دادن قصه فیلمها بود، بیشتر و فنی تر و دقیقتر میشد درمورد ابعاد مختلف فیلم صحبت کرد. اما فعلا توی این پست ها قول دادم که چیزی از قصه نگم که شاید بخواین ببینین. قطعا فیلم حوصله سر بری نبود. اما فیلم خیلی با ارزشی هم نبود. فکر میکنم نمره ۳ لایقش باشه.
+ درخت گردویکی از مهم
به نام حضرت دوست ، که هرچه داریم از اوست
قسمت 1 ، قسمت 2 ، قسمت 3 ، قسمت 4
قسمت 5
ابنالسلام شخصی را با شیربهای بسیار به خواستگاری لیلی میفرستد. وی به لیلی و خانواده او وعدعه هزار گنج شاهی و گلههای حیوانات را داد تا بلکه به این شیوه بتواند نظر مساعد آنها را به خود جلب کند. وقتی واسطه به سراغ خانواده لیلی میرود و در مورد خواستگاری ابن سلام از لیلی صحبت میکند، پدر و مادر لیلی از او میخواهند که مدتی به آنها فرصت دهد، چرا که لیلی قدری بیمار
وصیت
نامه پاسدار شهید حسن حسن زاده
بسم
الله الرحمن الرحیم
ان
الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله
فیقتلون وعدا علیه حقا فی التوریه و الانجیل و القرآن.
البته
خدا از مومنان جانها و مالهایشان را خریداری می کند و در برابر بهشت برین به ایشان می بخشد. این مؤمنین در راه خدا پیکار می کنند،
می کشند و کشته می شوند. این وعده حقی است بر خدا در تورات و انجیل و قرآن.
با سلام و درود بر مجاهدان فی سبیل
الله که عاشقانه
وصیت
نامه پاسدار شهید حسن حسن زاده
بسم
الله الرحمن الرحیم
ان
الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله
فیقتلون وعدا علیه حقا فی التوریه و الانجیل و القرآن.
البته
خدا از مومنان جانها و مالهایشان را خریداری می کند و در برابر بهشت برین به ایشان می بخشد. این مؤمنین در راه خدا پیکار می کنند،
می کشند و کشته می شوند. این وعده حقی است بر خدا در تورات و انجیل و قرآن.
با سلام و درود بر مجاهدان فی سبیل
الله که عاشق
باسمه تعالی
برداشت از
اجرای علیخانی
متن نقل
بیژن ومنیژه
دوستان،
آمده ام باز، که این دفتر ممتاز، کنم باز و شوم قافیه پرداز و سخن را کنم آغاز
به تسبیح خداوند تبارک و تعالی که غفور است و
رحیم است، صبور است و حلیم است، نصیر است و
رئوف است و کریم است، قدیر است و قدیم است.
خدایی که
بسی نعمت سرشار به ما آدمیان داده، گهرهای گران داده، سر و
صورت و جان داده، تن و تاب و توان داده، رخ و روح روان
داده، لب و گوش و دهان داده، دل و چشم و زبان داده، شکم داده
زندگینامه
شهید حسن حسنزاده
دیدهبان
فرزند: مرتضی
متولد: 1343 آدرگان (از توابع مبارکه)
عضویت: سرباز وظیفه
محل شهادت: فاو (تک عراق)
تاریخ شهادت: 27/1/1367
محل خاکسپاری: مبارکه ـ ایمانشهر
تشکیل کتابخانه روستایشان آدرگان به عهده جهادسازندگی بود، حسن مدتی را در این زمینه با جهاد همکاری نمود و مسئولیت کتابخانه را به عهده گرفت. دوران دبیرستان اهتمام زیادی به برپایی نمازجماعت در مدرسه داشت. علاوه بر کمک به پدر در کشاورزی، به افراد بیبضاعت نیز د
اسناددر ادبیّات دفاع مقدّس ما ، جنگ تحمیلی به نوعی تکرار حماسه ی کربلا دانسته شده است. در این آثار تأثیر حماسه ی حسینی را در جنگ تحمیلی به شیوه های مختلف از زبان شهدا که در وصیتنامه های خود آورده اند ،می توان مشاهده کرد .
حماسه ی کربلا و شخصیت امام حسین(ع) نقش مهمی در جنگ تحمیلی داشت. «در جنگهایی که در دنیای معاصر اتفاق افتاده است، شخصیتهای بزرگ ملّی و حماسی و تاریخی، موتور انگیزششان بود؛ ولی در جنگ تحمیلی ایران و
-وصیت نامه سردار شهید سر تیپ حاج غلامرضا یزدانی فرزند محمد
بسم الله الرحمن
الرحیم
« اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم»
« اشهد ان لااله الا
الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهدا ان علی ولی لله
لا اله الا الله و لا
نعبد الا ایاه لا اله الا الله حسبی جل
الله لا اله الا الله ما فی قلبی
غیرالله
بار الها: بنده ای هستم
پر گناه و روسیاه که با کوله باری خالی از صالحات و دوش سنگین از سیئات و گناه بر
پیشگاهت رهسپارم.
بار الها: روسیاهی
دلشکسته، سرگردانی م
-وصیت نامه سردار شهید سر تیپ حاج غلامرضا یزدانی فرزند محمد
بسم الله الرحمن
الرحیم
« اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم»
« اشهد ان لااله الا
الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهدا ان علی ولی لله
لا اله الا الله و لا
نعبد الا ایاه لا اله الا الله حسبی جل
الله لا اله الا الله ما فی قلبی
غیرالله
بار الها: بنده ای هستم
پر گناه و روسیاه که با کوله باری خالی از صالحات و دوش سنگین از سیئات و گناه بر
پیشگاهت رهسپارم.
بار الها: روسیاهی
دلشکسته، سرگردا
//
یکی از تأکیدات شهدا که با گذشتن از جانشان، امنیت، استقلال، عزت و آسایش را برای ملت ایران به ارمغان آوردند و باغیرت اجازه ندادند که حتی یک وجب از خاک میهن به دست بیگانگان بیفتد، حفظ حجاب بوده است. کسانی که بر زمین افتادند تا دختران و زنان ایرانزمین باوقار بایستند و با حجاب و عفتشان با دشمنان این مرزوبوم مبارزه کنند، چراکه بیحجابی زنان اسلحهای بسیار قوی بر ضد استقلال و عزت هر مرزوبوم است چون هر جامعهای که زنانشان به دنبال خودنمایی
زندگینامه
شهید حسن حسنزاده
دیدهبان
فرزند: مرتضی
متولد: 1343 آدرگان (از توابع مبارکه)
عضویت: سرباز وظیفه
محل شهادت: فاو (تک عراق)
تاریخ شهادت: 27/1/1367
محل خاکسپاری: مبارکه ـ ایمانشهر
تشکیل کتابخانه روستایشان آدرگان به عهده جهادسازندگی بود، حسن مدتی را در این زمینه با جهاد همکاری نمود و مسئولیت کتابخانه را به عهده گرفت. دوران دبیرستان اهتمام زیادی به برپایی نمازجماعت در مدرسه داشت. علاوه بر کمک به پدر در کشاورزی، به افراد بیبضاعت نیز د
درباره این سایت